آیهانآیهان، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 4 روز سن داره

آیهان فرمانروای ماه

هفته بیست و هفتم تو دل مامان

مامانی ماشاءالله حسابی بزرگ شدی. وزنت تقریباً 900 گرم و قدت حدود 36.5 سانتي متره. مي تونی چشمای خوشگل و درشتت رو باز و بسته كنی. یه موقع هایی می خوابی و یه زمان های خاصی بیداری و حسابی با تکون ها و لگدهات با مامان و باباجون حرف میزنی. انگشتهاي کوچولوت رو هم که چند هفته ست هام و هام میمکی. میگن حركتهاي منظمت نشانه سكسكه هائیه که از اين به بعد ممكنه به طور معمول اتفاق بیفته ولی چون معمولا هر بار سكسكه ت فقط چند لحظه طول میكشه، برات آزاردهنده نیست. بافت مغزت بیشتر رشد کرده و حالا مغزت حسابی فعاله. به چیا فکر میکنی مامانی؟ وقتایی که چشای نازت رو هم میذاری، خواب من و باباجون رو هم می بینی عزیزدلم؟ مامانی هم حسابی تپل شده، وزنش ١٣ کیلو اضافه ...
8 شهريور 1390

جیسون خرس کوچولوی مهربون

سلام مامان جون، میخوام یکی از شخصیت های مهمی که وقتی دنیا اومدی قراره هم بازیت بشه بهت معرفی کنم. این خرس کوچولوی تپل که می بینی اسمش جیسونه، اونیم که کنارشه الاغه عاشقه که الان پیش یه نینی کوچولوی دیگه ست و کلی از اینجا دوره.. جیسون کوچولو یکی از نشانه های عشق بابا و مامانه و باباجون اونو تو روز ولنتاین واسه مامانی خریده. تا وقتی که مامان جون دانشجو و تو خوابگاه بود، جیسون به مامانی دلداری میداد که خیلی دلتنگ باباجون نشه. بعدشم که مامان و بابا عروسی کردن و اومدن زیر یه سقف، روزایی که که باباجون از صبح تا شب سر کار بود و ماماجون تو خونه، بازم همین کارو میکرد.. ولی خوبیهای جیسون به اینجا ختم نمیشه. ماه ه...
7 شهريور 1390

بارون وسط تابستون

با اینکه اولای شهریوره و تا پائیز هنوز خیلی مونده اما 2-3 شبانه روزه، یه ریز داره بارون میاد، اینجوری: شبا هم رعد و برقای شدیدی میزنه، ولی من و تو گل پسرم شبا انقد بی خیال خوابمون میبره که انگار نه انگار اینهمه صدای بارون و رعد میاد. ...
4 شهريور 1390

آیهان کوچولوی پاک و شب های احیاء

سلام فرشته کوچولوی مامان وبابا، طاعات و عباداتت قبول شبهای احیای امسال، باباجون من و تورو برد امامزاده باراجین تا عبادت و شب زنده داری کنیم. و تو کوچولوی مؤمن من همه این سه شب رو از ساعت 10-11 شب تا 4صبح بی وقفه بیدار بودی و کلی نماز و دعا خوندی و زیارت کردی و ذکر گفتی. انقد وول میخوردی که من به زور میتونستم بشینم، لگدها و تکون هات از همیشه خیلی محکم تر و بیشتر بود، معلوم بود که حسابی مشغول عبادت بودی و تا برمی گشتیم می خوابیدی. تازه گمون کنم این اولین سالی بود که من هرسه شب احیاء رو بدون کوچکترین چرتی بیدار بودم و هر سه شب جوشن کبیر رو کامل خوندم. شاید خدا جون به خاطر اینکه تو فرشته کوچولوی مهربون تو دل مامانی هستی، به من هم اجازه دا...
2 شهريور 1390

هفته بیست و ششم تو دل مامان

سلام پسر نازنینم، امروز وارد ٢٦ هفتگی شدی. وزنت كمي كمتر از 900 گرم و طول بدنت از سر تا پاشنه پا حدود 35.5 سانتي متره. عصبهاي گوشت در حال تكاملند و واسه همین به صداهاي مختلف مخصوصاً صدای مامان و باباجون بهتر پاسخ مي دی. ريه هات در حال رشد هستند و با نفسهاي كوچولوت، یه کمی از آب استخری که توش شناوری رو تنفس مي كنی. کوچولوی نازم با این کار داری تمرین می کنی وقتی دنیا اومدی یه نفس جانانه بکشی. وزن مامان به ٦٠ کیلوگرم رسیده. راه رفتن و نشستن به مدت طولاني فشار زيادي به كمر و پشتش وارد مي كنه. لباس های قبلیم هی دارن تنگ و تنگ تر میشن و عوضش لباس های بارداریم که مامان جون جمیله برام دوخته، اندازه تر میشن. دیگه حسابی شبیه خانمای حامله شدم. قی...
1 شهريور 1390

نازنینم تو صدای مارو میشنوی و باهامون حرف میزنی

  سلام خوشگل مامان و بابا. الان چند هفته ست که گوش داخلیت کامل شده و تو همه صداهایی که ما میشنویم رو میشنوی. مهمتر اینکه تازه باهامون حرف هم میزنی و جوابمون رو میدی. هروقت که خوابی و من و بابایی دلمون برای شیطنت هات یه ریزه میشه و دلمون طاقت نمیاره، اسمت رو صدا میزنیم و ازت می خوایم تا بیدار شی و تو پسر نازنینم زودی بیدار میشی و با چند تا لگد و تکون کوچولو بهمون سلام میدی و لبخند میزنی. بعد من وبابایی شروع می کنیم به حرف زدن با تو نازنینم و تو هم جواب میدی. مثلاً امروز بابایی ازت پرسید اگه بعداً یه آبجی کوچولو برای خودت میخوای یه لگد بزن ولی تو ساکت بودی، بعد بابایی گفت اگه داداش کوچولو دوست داری لگد بزن و تو بازم ساکت موندی. بعد...
1 شهريور 1390

هفته بیست و پنجم تو دل مامان

سلام گل پسر مامان و بابا. با شروع ٢٥امین هفته از تولدت، وزنت حدود ٦٨٠ گرم شده. قدت از سر تا پاشنه پات حدود 34.3 سانتي متره. به همین زوديا كمي بافت چربي مياری و تپلی میشی. پوستت صاف مي شه و  بيشتر و بيشتر شبیه يه نوزاد كامل میشی. احتمالا الان دیگه میشه موهاي خوشگلت رو ديد كه هم رنگ و هم حالت گرفتن، ولی ممکنه رنگ و حالت موهاي نازت بعد از تولد تغيير كنه. مامانی حسابی زبر و زرنگ شده، همه ش خونه رو تمیز میکنه و غذاهای خوشمزه درست میکنه، انگار که یه عالمه انرژِی بهش تزریق شده. میگن همه اینا به خاطر هورمون محبته که با مادر شدن، مقدارش بیشتر و بیشتر میشه.     ...
25 مرداد 1390

آیهان کوچولوی موسیقیدان

بابا جون و من، از اینترنت برات کلی موسیقی موزارت و بتهوون دانلود کردیم و طول روز برات پخش می کنیم. آخه تو یه مقاله نوشته بود اگه جنین بهشون گوش بده بچه صبور و باوقاری میشه. حالشو ببری مامانی. ...
24 مرداد 1390

قصه آیهان کوچولوی قهرمان و مسابقه رادیویی

یکی بود یکی نبود، غیر از خدا هیچکس نبود. غروب یه روز گرم تابستون بود. تازه 6 روز از وسط تابستون گذشته بود. یه نی نی کوچولوی باهوش تو شکم مامانش داشت ورجه وورجه می کرد و واسه خودش آواز می خوند. اسم این نی نیه ناز آیهان بود. آیهان کوچولو تازه وارد هفته بیست و چهارمش شده بود و نیم کیلو بیشتر وزن نداشت. مامان و باباش هم خیلی دوستش داشتن. تازه، بعضی وقتا هم سه نفری می رفتن بیرون و قدم می زدن. القصه، اون روز هم طبق معمول هر روز رادیو قزوین داشت برنامه "جشن دل" ویژه افطار ماه رمضون رو پخش می کرد. این برنامه برای شنونده هاش دو تا مسابقه هم گذاشته بود. یه مسابقه تلفنکی و یه مسابقه پیامکی. مسابقه پیامکیش این بود که: این حدیث از کدام امام معصو...
22 مرداد 1390